اما از فرداش
نیاي بگی نیما پاشو بریم هواخوري ها!
اِ... ! چقدر حرف می زنی؟ شب جمعه بابا! حالا چند روز مونده!
نیما تو پس اونجا چوب کبریت بودي که این برنامه رو بهم نزدي؟!
منکه نمی تونم کار و زندگیم رو بذارم زمین و بنشینم پاي تلفن که کی خواستگار زنگ می زنه و من بهمش بزنم ! خودت
عرضه داشته باش! یه غلطی بکن دیگه!
« با حالت گریه گفت »
آ[ه چیکار کنم دیگه؟! سلاح من رو این خواهر چشم سفید تو کارگر نمی افته! نکنه اصلا از من خوشش نمی آد؟!
چرا خره، خوشش می آد. خیلی م دوستت داره اما می گه فعلا براي ازدواج آمادگی نداره.
نیما خب به بگو اول ازدواج می کنیم و بعد آماده می شیم!
زهر مار!
ادامه مطلب